در فرهنگ عدهای، دل همان شکم است و به همین دلیل، برای رفع دلتنگی، شکم خود را با خوردن، گشاد می کنند و برای شاد کردن دل، شکمشان را از عزا در میآورند. این افراد در محیط تنگ شکم، به دنبال شادی، نشاط و امید میگردند؛ اما در نظر عدهای دیگر، دل غیر از شکم است و این دو در دو شکل، معنا میشوند؛ دل، در معنای معرفت، معنا مییابد و شکم، به معنای شهوت.
دل به آسمان مایل است و شکم به سوی زمین. دل از آسمان، نور و امید میگیرد و شکم از زمین، گندم و جو میچیند. سوخت پرواز دل، سوز و نیاز است و سوخت انبان شکم، آب و نان. دل به آرامش نیاز دارد و شکم به آسایش. دل به سیرت نیکو مینگرد و شکم به صورت زیبا. دل به روح چسبیده است و شکم به تن. دل از برای آدم است و شکم برای هر جاندار.
چشم سر، دیدهبان شکم و شهوت است و چشم دل، دیدهبان شهر حکمت. چشم سر، وقتی به زیر میافتد، چشم دل به بالا خیره میشود.
جویبار زلال حکمت، به دل میریزد و فاضلاب شهوت، از شکم سرازیر میشود. چشمه مستی، از دل میجوشد و جوی پستی، از شکم سرازیر میشود.
آنها که از سلطه شکم خارجند، ارباب معرفتند و آنها که اسیر شکمند، زیر چکمههای نفس، ناراحت. بعضی با خنجر به شکم خود میزنند؛ تا دلشان را آزاد کنند و بعضی دیگر به شکمشان می رسند؛ تا از دلشان دور شوند.
وسعت دل، به بیکرانه دریا و پهنای آسمان میماند و حجم شکم، به مشتی آب و کفی خاک. با این حال، اهالی شهر کوچک شکم، بی شمارند و اهالی دیار بی کران دل، انگشتشمار.
برای یافتن شادی، نشاط و امید، باید با ویزای معرفت، تابعیت آسمان را پذیرفت و شناسنامه زمین را وا گذاشت.
بعضی برای شنیدن فغان دل، از سر و صدای روز استفاده میکنند و بعضی دیگر برای همنشینی با دل، در سکوت شب مینشینند.
قیمت کسانی که فقط به ورودی شکم فکر می کنند، به اندازه قیمت خروجی شکم آنهاست و قیمت آنانی که به پاکسازی دل می پردازند، به اندازه قیمت آب و آیینه و آفتاب است.
دلدادگان، جان میگیرند و شکمپرستان، جان از کف می نهند. دل، اسیر آزادی است و غلام همت آن کس که رنگ تعلق نپذیرد و شکم، اسیر نان و ناز است و غلام جنسهای رنگین.
دل با درد، خوش است و شکم با درد، بیمار. دلداران، اهل سوز و نور و شعورند و شکممداران، اهل گول و پول و دروغ.
دل، شکستنی است و شکم، ترکیدنی. وقتی دل میشکند، عتیقهای گران میشود و وقتی شکم می ترکد، جیفهای حرام. دل از منزل خاک، به سوی افلاک میرود و شکم از منزل نطفه، به زیر خاک. شکم وقتی سیر میشود، سنگین میشود و صاحب خود را خوابآلود و نقش بر زمین میکند؛ اما دل وقتی به غذای خود میرسد، سبک میشود؛ صاحب خود را بیدار میکند و به اوج آسمان میبرد. شکم از چربی و شیرینی، لذیذی و گوارایی و رنگارنگی غذا می پرسد؛ اما دل میگوید: از کجا آوردهای؟ زلال است یا گلآلود؟ از آن توست یا دیگری؟
از خوراک شکم، میتوان به حیوانات اطراف خود هم خوراند؛ اما از خوراک دل، هرگز. حیوانات، صاحب شکمند؛ نه صاحب دل.
ویژگیهایی از قبیل بیم و امید، بینش و بصیرت، دوستی و دشمنی، عشق و پرستش و...، کار دل است و کارهایی مانند خوردن و نوشیدن، جذب و دفع و....، کار شکم.
دل و شکم با همه تفاوتهایی که دارند، این مقدار به هم شبیه و با هم مشترکند که پاکی شکم، مقدمه پاکی دل است و آلودگی شکم، زمینهساز آلودگی دل.
دل پاک، از شکم پاک خبر میدهد و دل ناپاک، از بوی بد شکم ناپاک حکایت میکند.